از دور تو را دوست می دارم،
بدون بوی تو،
بدون در آغوش کشیدنت،
بدون لمس کردن صورتت،
تنها دوستت میدارم،
چنان از دور دوستت میدارم که،
دستانت را نگرفته،
قلبت را تصاحب نکرده،
از چشمانت پریشان پریشان نرفته،
به عشقهای سه روزه بگو
سرسری نیست، به سان آدم دوستت میدارم
چنان از دور دوستت میدارم که
دو قطره اشک خیزان از گونه هایت را پاک نکرده
بر آن خندههای دیوارنهوارت مانع نشده
آهنگ مورد علاقهات را با هم نخوانده
چنان از دور دوستت میدارم که
نشکسته
پار پاره نکرده
تیکه تیکه نکرده
ناراحت نکرده
به گریه نیانداخته دوستت می دارم
چنان از دور دوستت میدارم که
برایت هر کلمهای که می خواهم بر زبان بیارم را
بر زبان پاره پاره میکنم
به مانند قطره قطره سرازیر شدن کلمه هایم
بر روی کاغذ سفید معصومی
دوستت می دارم
شعر از دور تو را دوست می دارم بدون بوی تو بدون در آغوش کشیدنت
در ادامه بخوانید » من اگر پرندهام را ققنوس بخوانم آیا به خطا رفتهام؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:58 |
بازدید : 381 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
استانبول،
در میان انبوهی روز،
هنوز پر از هیاهوست،
کبوتران،
سکوتی از خورشید را،
گرد هم جمع می کنند،
من هم به تو می اندیشم،
درست مثل،
همان روزهای اول مان
شعر استانبول در میان انبوهی روز هنوز پر از هیاهوست
بیشتر بخوانید » به خلوت لنگرگاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:58 |
بازدید : 432 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
تو عشق بودی،
این را از بوی تن ات فهمیدم،
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم،
تو عشق بودی،
این را از بوی تن ات فهمیدم،
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم،
خیلی دیر،
اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید،
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن هاتو عشق بودی،
این را از بوی تن ات فهمیدم،
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم،
خیلی دیر،
اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید،
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن ها
شعر عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
بیشتر بخوانید » نمیخواهم که تو را تصاحب کنم زیرا همه چیز پایان خواهد گرفت
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:57 |
بازدید : 432 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
دلتنگت شدهام،
جدایی قلبم را نشئه میکند،
مور مور میکند،
آن چنان که،
اشتیاق تو،
روحم را نئشه میکند،
خیلی هم با هم نبودهایم،
اما، تازه درمییابم،
حس بودنت،
مدتهاست درونم را گرم کرده،
نبودنت را
به یاد که میآورم
کار دیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو میکنم
آغازیدن صبحها را با نوازش کردنت در خلاء
مدام
عصرها همه کار را کناری نهادن
و روبرو سخن گفتن با تو
معاشقههایمان
قدم زدنهایمان
اشتیاق خواستنیات
قهر کودکانهات
چه سرسخت بودی با دیگران
وقتی مرا مدافعه میکردی
و چه نرم بودی
وقتی با جفتی چشم باریک
خود را به نوازشهای دستانم میسپردی
با اینکه رفتنت را هیچ نخواسته بودم
ناگزیریت را دیدن
و این را به تو نگفته
گفتن «دیگر برو»
«هر چه زودتر فراموشم کنی زودتر سعادتمند خواهی شد»
چه دشوار است
ندیدنت
و شاید در مواجههمان
سالها بعد
از تو نگاهی غریبانه خواستن
اقناع قلبم
که عشق تازه را قدغن کردهام برایش
شعر دلتنگت شدهام جدایی قلبم را نشئه میکند مور مور میکند
بیشتر بخوانید » کودکانی که دلتنگ مادرانشان میشوند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:56 |
بازدید : 441 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
اگر که برگردد خورشید هرچند فرورفته در غروب،
شب اگر رنگ و بویی از شبهای آینده بگیرد،
اگر غروبی بارانی انگار از روزگار دلنشینی برآید،
که هرگز به تمامی در اختیار نبوده،
دلشاد نمیشوم من هرگز،
خواه لذتی ببرم خواه رنجی بکشم از اینهمه:
دیگر این زندگی پیشرو حسی برنمیانگیزد در من،
شاعر بودن، زمان زیادی میطلبد
تنها راه، ساعتها و ساعتها تنهاییست
تا به چیزی شکل بدهی که قدرت است و رهاسازی،
خباثت است و آزادی،
تا به آشوب سبک و سیاق بدهی.
دیگر مجالی نمانده مرا که مرگ میآید
گاه غروب جوانیست.
و این دنیای انسانی ماست که
نان از گرسنگان دریغ میکند و آرامش از شاعران.
شعر شب اگر رنگ و بویی از شبهای آینده بگیرد
در ادامه بخوانید » معقول باش ای درد من،و اندکی آرامتر گیر…!
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1